سلام امروز که دست به قلم شدم واسه نوشتن باخودم فکر کردم تا کی قراره از ناراحتیام بنویسم تاکی قراره تو این حال و شرایط باشم. پس تصمیم گرفتم دیگه تو وبلاگم فعالیتی نداشته باشم حداقل تا زمانی که یه اتفاق خوب برام بیوفته که دیگه نخواد همش از دلتنگی و غم و تنهایی و. بنویسم. بعد۹سال فعالیت تو وبلاگم قراره واسه یه مدت دیگه هیچ فعالیتی نداشته باشم . این اول از همه واسه خودم سخته ولی بنظرم ارزششو داره. این وبلاگ باعث شد با ادمای زیادی اشنابشم ادمایی که رفتنو
همه ترس این روزهایم این است که اگر روزگار دوباره من و تو را رو به روی هم قرار داد من چگونه و چطور بی تفاوت از کنارت بگذرم؟ چطور دستانی که در دستانت هست را نادیده بگیرم؟ چگونه حواسم را به آن شخصی که کنارم هست بدهم؟ فکرش راهم نکن.مگر من میتوانم جز تو شخص دیگری را دوست داشته باشم ؟مگر میتوانم دستان دیگری رابگیرم؟مگر میتوانم چشمانم را از دید تو محروم کنم؟مگر میتوانم تو را از افکارم حذف کنم؟ دوست داشتنت بیماری بود که رفته رفته تمام وجودم را فراگرفت و حال هیچ
درباره این سایت